ساميارساميار، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

سامیار، پسر مهربون مامان و بابا

سامیار در برنامه دکتر کپی

سلام پسر دوست داشتنی من دیشب -جمعه ساعت ٣٠ :٢٠ - تو برنامه دکتر کپی عکست رو نشون دادند. پسر گل من یه آقای به تمام معناست. شب رفتیم پارک آزادگان که برنامه های مختلفی گذاشتند واسه ملت. کلی خوش گذورندی - شهریاری و احمد زاده - بابا اتی - جهانگیر شاه دولو و اینهام بودند. خلاصه که نصف شب رسیدم و خونه جنابعالی تو ماشین خوابت برد . ...
18 تير 1390

مسافرت شمال

پسر عزيزم بعد از ظهر چهارشنبه 8/4/90 - ساعت دو و نيم عصر با مامان بزرگ اينها و بابامرتضي راه افتاديم طرف شمال.بعد از امامزاده هاشم رشت، روستاي سراوان. اونجا تا دلت خواست با سپهر شيطوني كردين و خوش گذروندين. پنجشنبه ظهر هم رفتيم انزلي و دريا و شنا و بعدش هم قايق سواري كه واسه تو همشون تجربه هاي جديد بودن. جمعه صبح هم برگشتيم تهران، با وجود اينكه مسافرت كوتاهي بود ولي خيلي خوش گذشت و فكر كنم  از اين به بعد ديگه تند تند بريم شمال چون بابابزرگ يه باغ خوشگل اونجا خريده و يه جاي قشنگ داريم.     ...
15 تير 1390

بعد مدتها سلام

پسر گلم از 15 فروردين 90 به بعد، تقريبا هر 10 روز يكبار بمدت 6-7 روز مريض بودي، يا تب خالي يا آب ريزش بيني. خلاصه خيلي سرحال نبودي. اول خرداد كه بابا مرتضي ميخواست بره اصفهان تو هم اصرار كردي كه باهاش بري و قول دادي كه اونجا بخاطر من گريه نكني. چمدونت رو بستي و رختخواب مخصوص خودت رو برداشتي و با خوشحالي با بابا مرتضي رفتي اصفهان. هر روز باهام تلفني حرف ميزديم . تو همون هفته هم من با خاله رويا رفتيم منيريه و خاله رويا اسكيت خريد منم يه جفت براي تو خريدم مارك فيلا و مشكي و نارنجي. دلم ضعف ميرفت كه تو رو با اسكيت ببينم........ولي 8 خرداد يعني روز يكشنبه صبح مامان بزرگ اصفهاني گفت كه تو تب داري و هيچي هم نميخوري!! وقتي هم گوشي رو گرفتي كه باهم...
7 تير 1390
1